رادین رادین ، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 11 روز سن داره

رادین پسر نازم

يك سال گذشت ....

پسرنازم اميد مامان يك سال گذشت كه تو شدي همه دنياي من نميدونم امشب چه حالي دارم پارسال اين موقع هم بيدار بودم و داشتم دعاي معراج و ناد علي ميخوندم چقدر اروم بودم اصلا استرس نداشتم وبه بابايي ميگفتم امشب اخرين شب دو نفره اي كه داريم، عزيزم خدارو هزار مرتبه شكر ميكنم كه تو رو بهم داد تو بزرگترين وزيباترين اتفاق زندگيم هستي ، با تو زندگيم معنا گرفت وچه ساده بودم من كه قبل از تو فكر ميكردم دارم زندگي ميكنم. پسر نازم تولد هزار بار مبارك. از خدا ميخواهم هميشه همينطوري خندان وسر حال باشي ، عزيزم شرمنده تم كه امسال نميتونم برات تولد درست وحسابي بگيرم به دلايلي، اميدوارم سال بعد برات جبران كنم راستي امروز ديدم كه پنجمين مرواريد ناز ت جونه زده الهي فدا...
28 خرداد 1392

این شبها

سلام ناز پسر شیطونم. وروجک این شبها تا صبح پا به پای من بیداری وهمش منو نگران میکنی که نکنه بعد تشریف آوردنت هم بخوایی به این رویه ادامه بدی .از ورجه وورجه هات هم که بخوام بگم که نگو گاهی چنان ضربه های وارد میکنی که کل بدنم رو تکون میدی . ولی تا حالا که کلی برای بابات ناز میکردی و خوت ورو نشون نمیدادی تا این که  دیشب تو اوج ورجه وورجه هات بابایی مچتو گرفت وکلی حال کرد وقربون صدقت رفت. عزیزم یه ذره هم استراحت کن. این بیرون وقت برا بازی زیاده . دعا کن دفعه بعد کع میام تکلیف اثاث کشی مون معلوم شده باشه. فعلا بابای عسسیسسم ...
14 خرداد 1392

ومن يك مامان تنبل

سلام من اومدم ولي خيلي دير ،بس كه تو نوشتن تنبلم يا شايدم واقعا سرم شلوغ بود اين مدت ، الان كه دارم اين مطلب رو مينويسم ١٥ روز تا تولد يكسالگي گلم باقي مونده تو اين مدتي كه گذشت اتفاقات زيادي افتاد بالاخره اسباب كشي كرديم اومديم خونه خودمون البته يه اسباب كشي پرماجرا چون اسفند ماه بود وسيستم گرمايشي خونه مشكل پيدا كرد وما مجبور شديم يه هفته خونه مامان مهين بمونيم زحمتش بديم بعدشم كه عيد بود خيلي عيد معركه اي بود امسال چون تو بودي حس خاصي داشتم انگار با بودن تو همه چي كامل بود به بابات ميگفتم به نظرت ما قبل اومدن رادين واقعا چه جوري زندگي ميكرديم!!!!!! ولي اتفاقي تلخ تو ١٧ فروردين خوشي هامون رو خراب كرد اتفاقي كه ١٠ روز بابارو از ما جدا كرد فق...
14 خرداد 1392

حرف اول

سلام پسر نازم نمیدونم وقتی این وبلاگ رو بتونی بخونی چند سالته. گلم میخوام از الان تا روزی که بزرگ بشی از لحظه های قشنگی که من وبابایی با تو خواهیم داشت برات بگم  الهی فدات. الان 29هفته است تو دلمی ومن هنوز باورم نمیشه که تورو دارم. من بابایی 9خرداد 87عروسی کردیم . این وبهت بگم که بابات بهترین ومهربون ترین کسی که من تو عمرم دیدم راستش بهت حسودیم میشه که چه بابای گلی داری الهی سایه اش صد سال روی سرت باشه . عزیزم دل مامانی رو محکم بچسب وقشنگ بخور وبخواب و سر وقتش سالم وسرحال بیا تو بغلم عاشقتم ...
14 خرداد 1392
1